مدرسه قرآنی حضرت مریم (س)
عَنْ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ عَلَيْهَا السَّلامُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ
از فاطمه زهرا سلام اللّه عليها دختر رسول خدا صلى اللّه عليه
وَآلِهِ، قالَ سَمِعْتُ فاطِمَةَ اَنَّها قالَتْ، دَخَلَ عَلَىَّ اَبى رَسُولُ اللَّهِ فى
و آله، جابر گويد شنيدم از فاطمه زهرا كه فرمود: وارد شد بر من پدرم رسول خدا در
بَعْضِ الْأَيَّامِ، فَقالَ السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ، فَقُلْتُ عَلَيْكَ السَّلامُ قالَ
بعضى از روزها و فرمود: سلام بر تو اى فاطمه در پاسخش گفتم: بر تو باد سلام فرمود:
اِنّى اَجِدُ فى بَدَنى ضُعْفاً، فَقُلْتُ لَهُ اُعيذُكَ بِاللَّهِ يا اَبَتاهُ مِنَ الضُّعْفِ،
من در بدنم سستى و ضعفى درك مىكنم، گفتم: پناه مىدهم تو را به خدا اى پدرجان از سستى و ضعف
فَقَالَ يا فاطِمَةُ ايتينى بِالْكِسآءِ الْيَمانى فَغَطّينى بِهِ، فَاَتَيْتُهُ بِالْكِسآءِ
فرمود: اى فاطمه بياور برايم كساء يمانى را و مرا بدان بپوشان من كساء يمانى را برايش آوردم
الْيَمانى فَغَطَّيْتُهُ بِهِ، وَصِرْتُ اَنْظُرُ اِلَيْهِ، وَاِذا وَجْهُهُ يَتَلَأْلَؤُ كَاَنَّهُ الْبَدْرُ
و او را بدان پوشاندم و هم چنان بدو مىنگريستم و در آن حال چهرهاش مىدرخشيد همانند ماه
فى لَيْلَةِ تَمامِهِ وَكَمالِهِ، فَما كانَتْ اِلاَّ ساعَةً وَاِذا بِوَلَدِىَ الْحَسَنِ قَدْ
شب چهارده پس ساعتى نگذشت كه ديدم فرزندم حسن وارد شد و
اَقْبَلَ، وَقالَ السَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّاهُ، فَقُلْتُ وَعَلَيْكَ السَّلامُ يا قُرَّةَ عَيْنى
گفت سلام بر تو اى مادر گفتم: بر تو باد سلام اى نور ديدهام
وَثَمَرَةَ فُؤادى، فَقالَ يا اُمَّاهُ اِنّى اَشَمُّ عِنْدَكِ رآئِحَةً طَيِّبَةً، كَاَنَّها رآئِحَةُ
و ميوه دلم گفت: مادرجان من در نزد تو بوى خوشى استشمام مىكنم گويا بوى
جَدّى رَسُولِ اللَّهِ، فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّكَ تَحْتَ الْكِسآءِ، فَاَقْبَلَ الْحَسَنُ
جدم رسول خدا است گفتم: آرى همانا جد تو در زير كساء است پس حسن بطرف
نَحْوَ الْكِسآءِ، وَقالَ السَّلامُ عَلَيْكَ يا جَدَّاهُ يا رَسُولَ اللَّهِ، اَتَاْذَنُ لى اَنْ
كساء رفت و گفت: سلام بر تو اى جد بزرگوار اى رسول خدا آيا به من اذن مىدهى
اَدْخُلَ مَعَكَ تَحْتَ الْكِسآءِ، فَقالَ وَعَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدى وَيا
كه وارد شوم با تو در زير كساء؟ فرمود: بر تو باد سلام اى فرزندم و اى
صاحِبَ حَوْضى، قَدْ اَذِنْتُ لَكَ، فَدَخَلَ مَعَهُ تَحْتَ الْكِسآءِ، فَما كانَتْ
صاحب حوض من اذنت دادم پس حسن با آن جناب بزير كساء رفت
اِلاَّ ساعَةً وَاِذا بِوَلَدِىَ الْحُسَيْنِ قَدْ اَقْبَلَ، وَقالَ السَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّاهُ،
ساعتى نگذشت كه فرزندم حسين وارد شد و گفت: سلام بر تو اى مادر
فَقُلْتُ وَعَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدى وَيا قُرَّةَ عَيْنى وَثَمَرَةَ فُؤادى، فَقالَ
گفتم: بر تو باد سلام اى فرزند من و اى نور ديدهام و ميوه دلم فرمود:
لى يا اُمَّاهُ اِنّى اَشَمُّ عِنْدَكِ رآئِحَةً طَيِّبَةً، كَاَنَّها رآئِحَةُ جَدّى رَسُولِ
مادر جان من در نزد تو بوى خوشى استشمام مىكنم گويا بوى جدم رسول
اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّكَ وَاَخاكَ تَحْتَ الْكِسآءِ،
خدا است (ص) گفتم آرى همانا جد تو و برادرت در زير كساء هستند
فَدَنَى الْحُسَيْنُ نَحْوَ الْكِسآءِ، وَقالَ السَّلامُ عَلَيْكَ يا جَدَّاهُ، اَلسَّلامُ
حسين نزديك كساء رفته گفت: سلام بر تو اى جد بزرگوار، سلام
عَلَيْكَ يا مَنِ اخْتارَهُ اللَّهُ، اَتَاْذَنُ لى اَنْ اَكُونَ مَعَكُما تَحْتَ الْكِسآءِ،
بر تو اى كسى كه خدا او را برگزيد آيا به من اذن مىدهى كه داخل شوم با شما در زير كساء
فَقالَ وَعَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدى وَيا شافِعَ اُمَّتى، قَدْ اَذِنْتُ لَكَ فَدَخَلَ
فرمود: و بر تو باد سلام اى فرزندم و اى شفاعت كننده امتم به تو اذن دادم پس او نيز با
مَعَهُما تَحْتَ الْكِسآءِ فَاَقْبَلَ عِنْدَ ذلِكَ اَبُوالْحَسَنِ عَلِىُّ بْنُ اَبى طالِبٍ،
آن دو در زير كساء وارد شد در اين هنگام ابوالحسن على بن ابيطالب وارد شد
وَقالَالسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ، فَقُلْتُ وَعَلَيْكَ السَّلامُ يا اَبَا
و فرمود سلام بر تو اى دختر رسول خدا گفتم: و بر تو باد سلام اى ابا
الْحَسَنِ وَ يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ فَقالَ يا فاطِمَةُ اِنّى اَشَمُّ عِنْدَكِ رائِحَةً
الحسن و اى امير مؤمنان فرمود: اى فاطمه من بوى خوشى نزد تو استشمام مىكنم
طَيِّبَةً كَاَنَّها رآئِحَةُ اَخى وَابْنِ عَمّى رَسُولِ اللَّهِ، فَقُلْتُ نَعَمْ ها هُوَ مَعَ
گويا بوى برادرم و پسر عمويم رسول خدا است؟ گفتم: آرى اين او است كه
وَلَدَيْكَ تَحْتَ الْكِسآءِ، فَاَقْبَلَ عَلِىٌّ نَحْوَ الْكِسآءِ، وَقالَ السَّلامُ عَلَيْكَ
با دو فرزندت در زير كساء هستند پس على نيز بطرف كساء رفت و گفت سلام بر تو
يا رَسُولَ اللَّهِ، اَتَاْذَنُ لى اَنْ اَكُونَ مَعَكُمْ تَحْتَ الْكِسآءِ، قالَ لَهُ وَعَلَيْكَ
اى رسول خدا آيا اذن مىدهى كه من نيز با شما در زير كساء باشم رسول خدا به او فرمود: و بر تو
السَّلامُ يا اَخى يا وَصِيّى وَخَليفَتى وَصاحِبَ لِوآئى، قَدْ اَذِنْتُ لَكَ
باد سلام اى برادر من و اى وصى و خليفه و پرچمدار من به تو اذن دادم
فَدَخَلَ عَلِىٌّ تَحْتَ الْكِسآءِ، ثُمَّ اَتَيْتُ نَحْوَ الْكِسآءِ، وَقُلْتُ اَلسَّلامُ
پس على نيز وارد در زير كساء شد، در اين هنگام من نيز بطرف كساء رفتم و عرض كردم سلام
عَلَيْكَ يا اَبَتاهُ يا رَسُولَ اللَّهِ، اَتَاْذَنُ لى اَن اَكُونَ مَعَكُمْ تَحْتَ الْكِسآءِ،
بر تو اى پدرجان اى رسول خدا آيا به من هم اذن مىدهى كه با شما در زير كساء باشم؟
قالَ وَعَلَيْكِ السَّلامُ يا بِنْتى وَيا بَضْعَتى قَدْ اَذِنْتُ لَكِ، فَدَخَلْتُ تَحْتَ
فرمود: و بر تو باد سلام اى دخترم و اى پاره تنم به تو هم اذن دادم، پس من نيز به زير
الْكِسآءِ، فَلَمَّا اكْتَمَلْنا جَميعاً تَحْتَ الْكِسآءِ، اَخَذَ اَبى رَسُولُ اللَّهِ
كساء رفتم، و چون همگى در زير كساء جمع شديم پدرم رسول خدا
بِطَرَفَىِ الْكِسآءِ، وَاَوْمَئَ بِيَدِهِ الْيُمْنى اِلَى السَّمآءِ، وَقالَ اَللَّهُمَّ اِنَ
دو طرف كساء را گرفت و با دست راست بسوى آسمان اشاره كرد و فرمود: خدايا
هؤُلاءِ اَهْلُ بَيْتى وَخآصَّتى وَحآمَّتى، لَحْمُهُمْ لَحْمى، وَدَمُهُمْ دَمى،
اينانند خاندان من و خواص ونزديكانم گوشتشان گوشت من و خونشان خون من است
يُؤْلِمُنى ما يُؤْلِمُهُمْ، وَيَحْزُنُنى ما يَحْزُنُهُمْ، اَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَهُمْ،
مىآزارد مرا هرچه ايشان را بيازارد وبهاندوه مىاندازد مراهرچهايشان را به اندوه در آورد من در جنگم با هر كه با ايشان بجنگد
وَسِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُمْ، وَمُحِبٌّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْ، اِنَّهُمْ
و در صلحم با هر كه با ايشان درصلح است ودشمنم باهركسكهبا ايشان دشمنى كند و دوستم با هر كس كه ايشان را دوست دارد اينان
مِنّى وَاَ نَا مِنْهُمْ، فَاجْعَلْ صَلَواتِكَ وَبَرَكاتِكَ وَرَحْمَتَكَ، وَغُفْرانَكَ
از منند و من از ايشانم پس بفرست درودهاى خود و بركتهايت و مهرت و آمرزشت
وَرِضْوانَكَ عَلَىَّ وَعَلَيْهِمْ، وَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ، وَطَهِّرْهُمْ تَطْهيراً،
و خوشنوديت را بر من و بر ايشان و دور كن از ايشان پليدى را و پاكيزهشان كن بخوبى
فَقالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ يا مَلائِكَتى وَيا سُكَّانَ سَمواتى، اِنّى ما خَلَقْتُ
پس خداى عزوجل فرمود: اى فرشتگان من و اى ساكنان آسمانهايم براستى كه من نيافريدم
سَمآءً مَبْنِيَّةً، وَلا اَرْضاً مَدْحِيَّةً، وَلا قَمَراً مُنيراً، وَلا شَمْساً مُضِيئَةً، وَلا
آسمان بنا شده و نه زمين گسترده و نه ماه تابان و نه مهر درخشان و نه
فَلَكاً يَدُورُ، وَلا بَحْراً يَجْرى، وَلا فُلْكاً يَسْرى، اِلاَّ فى مَحَبَّةِ هؤُلاءِ
فلك چرخان و نه درياى روان و نه كشتى در جريان را مگر بخاطر دوستى اين
الْخَمْسَةِ الَّذينَ هُمْ تَحْتَ الْكِسآءِ، فَقالَ الْأَمينُ جِبْرآئيلُ يا رَبِّ وَمَنْ
پنج تن اينان كه در زير كسايند پس جبرئيل امين عرض كرد: پروردگارا كيانند
تَحْتَ الْكِسآءِ، فَقالَ عَزَّوَجَلَّ هُمْ اَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ،
در زير كساء؟ خداى عزوجل فرمود: آنان خاندان نبوت و كان رسالتند:
هُمْ فاطِمَةُ وَاَبُوها وَبَعْلُها وَبَنُوها، فَقالَ جِبْرآئيلُ يا رَبِّ، اَتَاْذَنُ لى اَنْ
آنان فاطمه است و پدرش و شوهر و دو فرزندش جبرئيل عرض كرد: پروردگارا آيا به من هم اذن مىدهى
اَهْبِطَ اِلَى الْأَرْضِ لِأَكُونَ مَعَهُمْ سادِساً، فَقالَ اللَّهُ نَعَمْ قَدْ اَذِنْتُ لَكَ،
كه به زمين فرود آيم تا ششمين آنها باشم خدا فرمود: آرى به تو اذن دادم
فَهَبَطَ الْأَمينُ جِبْرآئيلُ، وَقالَ السَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّهِ، الْعَلِىُ
پس جبرئيل امين به زمين آمد و گفت: سلام بر تو اى رسول خدا، (پروردگار) علىّ
الْأَعْلى يُقْرِئُكَ السَّلامَ، وَيَخُصُّكَ بِالتَّحِيَّةِ وَالْإِكْرامِ، وَيَقُولُ لَكَ
اعلى سلامت مىرساند و تو را به تحيت و اكرام مخصوص داشته و مىفرمايد:
وَعِزَّتى وَجَلالى اِنّى ما خَلَقْتُ سَمآءً مَبْنِيَّةً، وَلا اَرْضاً مَدْحِيَّةً، وَلا
به عزت و جلالم سوگند كه من نيافريدم آسمان بنا شده و نه زمين گسترده و نه
قَمَراً مُنيراً، وَلا شَمْساً مُضيئَةً وَلا فَلَكاً يَدُورُ، وَلا بَحْراً يَجْرى، وَلا
ماه تابان و نه مهر درخشان و نه فلك چرخان و نه درياى روان و نه كشتى در
فُلْكاً يَسْرى، اِلاَّ لِأَجْلِكُمْ وَمَحَبَّتِكُمْ، وَقَدْ اَذِنَ لى اَنْ اَدْخُلَ مَعَكُمْ،
جريان را مگر براى خاطر شما و محبت و دوستى شما و به من نيز اذن داده است كه با شما
فَهَلْ تَاْذَنُ لى يا رَسُولَ اللَّهِ، فَقالَ رَسُولُ اللَّهِ وَعَلَيْكَ السَّلامُ يا
در زير كساء باشم پس آيا تو هم اى رسول خدا اذنم مىدهى؟ رسول خدا(ص) فرمود و بر تو باد سلام اى
اَمينَ وَحْىِ اللَّهِ، اِنَّهُ نَعَمْ قَدْ اَذِنْتُ لَكَ، فَدَخَلَ جِبْرآئيلُ مَعَنا تَحْتَ
امين وحى خدا آرى به تو هم اذن دادم پس جبرئيل با ما وارد در زير
الْكِسآءِ، فَقالَ لِأَبى اِنَّ اللَّهَ قَدْ اَوْحى اِلَيْكُمْ يَقُولُ: اِنَّما يُريدُ اللَّهُ
كساء شد و به پدرم گفت: همانا خداوند بسوى شما وحى كرده و مىفرمايد: «حقيقت اين است كه خدا مىخواهد
لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ، وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً، فَقالَ عَلِىٌّ لِأَبى
پليدى (و ناپاكى) را از شما خاندان ببرد و پاكيزه كند شما را پاكيزگى كامل» على7 به پدرم گفت:
يا رَسُولَ اللَّهِ، اَخْبِرْنى ما لِجُلُوسِنا هذا تَحْتَ الْكِسآءِ مِنَ الْفَضْلِ عِنْدَ
اى رسول خدا به من بگو اين جلوس (و نشستن) ما در زير كساء چه فضيلتى (و چه شرافتى) نزد
اللَّهِ؟ فَقالَ النَّبِىُّ وَالَّذى بَعَثَنى بِالْحَقِّ نَبِيّاً، وَاصْطَفانى بِالرِّسالَةِ نَجِيّاً،
خدا دارد؟ پيغمبر(ص) فرمود: سوگند بدان خدائى كه مرا به حق به پيامبرى برانگيخت و به رسالت و نجات دادن (خلق)
ما ذُكِرَ خَبَرُنا هذا فى مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الْأَرْضِ، وَفيهِ جَمْعٌ مِنْ
برگزيد كه ذكر نشود اين خبر (و سرگذشت) ما در انجمن و محفلى از محافل مردم زمين كه در آن گروهى از
شَيعَتِنا وَمُحِبّينا، اِلاَّ وَنَزَلَتْ عَلَيْهِمُ الرَّحْمَةُ وَحَفَّتْ بِهِمُ الْمَلائِكَةُ،
شيعيان و دوستان ما باشند جز آنكه نازل شود بر ايشان رحمت (حق) و فرا گيرند ايشان را فرشتگان
وَاسْتَغْفَرَتْ لَهُمْ اِلى اَنْ يَتَفَرَّقُوا، فَقالَ عَلِىٌّ اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَفازَ شيعَتُنا
و براى آنها آمرزش خواهند تا آنگاه كه از دور هم پراكنده شوند، على (كه اين فضيلت را شنيد) فرمود: با اين ترتيب به خدا سوگند ما
وَرَبِّ الْكَعْبَةِ، فَقالَ النَّبِىُّ ثانِياً يا عَلِىُّ وَالَّذى بَعَثَنى بِالْحَقِّ نَبِيّاً،
رستگار شديم و سوگند به پروردگار كعبه كه شيعيان ما نيز رستگار شدند، دوباره پيغمبر فرمود: اى على سوگند بدانكه مرا بحق به نبوت
وَاصْطَفانى بِالرِّسالَةِ نَجِيّاً، ما ذُكِرَ خَبَرُنا هذا فى مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ
برانگيخت و به رسالت و نجات دادن (خلق) برگزيد ذكر نشود اين خبر (و سرگذشت) ما درانجمن ومحفلى از محافل
اَهْلِ الْأَرْضِ، وَفيهِ جَمْعٌ مِنْ شيعَتِنا وَمُحِبّينا، وَفيهِمْ مَهْمُومٌ اِلاَّ
مردم زمين كه در آن گروهى از شيعيان و دوستان ما باشند و در ميان آنها اندوهناكى باشد جز
وَفَرَّجَ اللَّهُ هَمَّهُ، وَلا مَغْمُومٌ اِلاَّ وَكَشَفَ اللَّهُ غَمَّهُ، وَلا طالِبُ حاجَةٍ اِلاَّ
آنكه خدا اندوهش را برطرف كند و نه غمناكى جز آنكه خدا غمش را بگشايد و نه حاجتخواهى باشد جز آنكه
وَقَضَى اللّهُ حاجَتَهُ، فَقالَ عَلِىٌّ اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَسُعِدْنا، وَكَذلِكَ
خدا حاجتش را برآورد، على گفت: بدين ترتيب به خدا سوگند ما كامياب و سعادتمند شديم و هم چنين
شيعَتُنا فازُوا وَسُعِدُوا فِى الدُّنْيا وَالْأخِرَةِ، وَرَبِّ الْكَعْبَةِ.
شيعيان ما كامياب و سعادتمند شدند در دنيا و آخرت به پروردگار كعبه سوگند
نظرات شما عزیزان:
Design By : Night Melody